در باب تصوف






 در باب تصوف؛ قسمت اول :

تصوف و درویشی به بیانات مختلف : به روایتی در زمان محمد رسول الله اشخاص فقیری که کنار و روی سکوهای اطراف مسجد النبی زندگی می کردند  و نماز خود را در مسجد به امامت پیامبر اسلام می خواندند و در تمام مراحل به خصوص در جنگها یار و یاور پیامبر بودند مثل ابوذر مقداد ، أصحاب صفه می‌گفتند که بعد به صوفی و رویش خوانده شدند.


به روایت دیگر  در صدر اسلام اشخاصی بودند که برای مبارزه بانفس خویش لباسی از پشم و موی حیوانات بصورت درشت بافت تهیه کرده ومیپوشیدند که به این لباس صوف می گفتند که بعدا در جامعه به این اشخاص پشمینه پوش یا صوفی می گفتند.

در روایتی دیگر به فرموده دکتر جواد نوربخش که صحيح ترین روایت از نظر تاریخی می آید؛ قبل از اسلام ، در ایران افرادی بودند که به آنها عیاران یا جوانمردان می گفتند و کار آنها مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم بود وبا وارد شدن اسلام به ایران و اجبار پذیرفتن اسلام ، آنها نیز اسلام را پذیرفتند اما همچنان ماهیت خود را حفظ کردند و بعدها به آنها جوانمردان صوفی یا درویش گفته شد.

اگر نگاهی به تاریخ داشته باشیم می بینیم که تصوف در تمام مذاهب و ادیان بصورتهای مختلف خود نمایی می کند اما در بعضی از مذاهب و ادیان این اشخاص به ریاضت و گوشه گیری مشغول شدند برای رسیدن به هدفهای شخصی مثل به دست آوردن قدرت مانند : مرتاضان هندی . 

و عده ای هم به ریاضت و گوشه گیری مشغول شدند تا نهایتا در دنیای دیگر به بهشت برسند. 

از دیدگاه فرقه نعمت اللهی نوربخشی این افراد و امثال آنها در تصوف مردود بوده و همچنین هر فردی با هر هدف ، اگر سربار جامعه باشد و در جامعه خدمتی ننماید مردود می باشد حالا به هر نام که نامیده شود ودر هر لباسی ودین ومذهبی که باشد.


در فرقه نعمت الهی نوربخشی ، فرد صوفی و درویش باید علاوه بر اینکه به تعهداتی که هنگام تشرف و ورود به فرقه پذیرفته دقیقا عمل نماید ؛باید در جامعه برای امرار معاش ، شغلی آبرومند داشته باشد و تا آنجا که ممکن است در راه هدف اجتماعی خود تحصیل علم کند تا بتواند بیشتر وبهتر به مردم وجامعه خدمت کند و به قوانین جامعه احترام بگذارد و قانونمند باشد ، به تمام انسانها از هر جامعه و نژاد و مذهب و کلا تمام موجودات ، چرا که همه آفریده خداوندند و 

به گونه ای آینه جمال نمای خداوندند، احترام بگذارد و تمام موجودات را دوست داشته باشد و به آنها خدمت کند.





در باب تصوف ؛ قسمت دوم:

فرقه نعمت اللهی از زمان مولانا شاه نعمت الله ولی کرمانی پایه گذاری شد. شاه نعمت الله ولی کرمانی در شهر ماهان که چهل کیلومتری شمال کرمان قرار دارد وشهري خوش آب وهواست خانقاه بزرگی ساخت و تا آخر عمر خود در آنجا به تربیت شاگردان مشغول بود وعلاوه بر دیوان اشعار کتاب‌های دیگری مثل رسائل شاه نعمت الله که موضوع شریعت و طریقت هر دو را در بر می گیرد نوشته اند. معروف ترین بخش دیوان شاه نعمت الله مربوط به پیشگویی های او می باشد که متاسفانه در گذشته توسط حکام ( سانسورچی های دنیای قدیم) حذف شده است .

 شاه نعمت الله بعد از فوتش در همان خانه و خانقاهش به خاک سپرده شد. که اکنون یکی از بزرگترین زیارتگاه های اهل دل میباشد.

پس تا اینجا میدانیم که فرقه نعمت اللهی توسط شاه نعمت الله ولی تاسیس شد و تا اکنون توسط اقطاب ( پیران ، مرشدان) که یک به یک توسط مرشد قبل خود معرفی و انتخاب میشوند مثل نورعلی شاه اصفهانی، مشتاق علیشاه و... تا مرشد قبل از مولانا دکتر جواد نوربخش ( ملقب به نور علیشاه کرمانی) حضرت ذولریاستین شیرازی ملقب به مونسعلیشاه که ایشان ، هم در شریعت به درجه اجتهاد رسیده بودند هم در طریقت و درویشی به درجه مرشدی نائل آمده بودند و به همین خاطر به ذولریاستین معروف بودند و دیوان اشعاری به نام مونسیه یا دیوان مونسعلیشاه از ایشان به یادگار مانده است. 

حضرت مونسعلیشاه ، مولانا دکتر جواد نوربخش را به جانشینی خود معرفی نمودند و بعد از فوت جسد ایشان را به وصیت خودشان به کرمانشاه منتقل نموده ودر آنجا بخاک سپردند .

مولانا دکتر جود نوربخش وقتی به قطبیت و مرشدی فرقه نعمت اللهی معرفی شدند تنها 24 سال داشتند. دکتر جواد نوربخش تحطیلات خود را تا درجه تخصص روانپزشکی ادامه دادند و در سمت های مختلفی در ایران از ریاست بهداری و تاسیس و ریاست بیمارستان مخصوص بیماران روحي و روانی تا استادی دانشگاه تهران مشغول به کار بودند و در همین زمان به گسترش فرقه نعمت‌اللهی وساخت و وقف خانقاه های نعمت‌اللهی و تربيت مشتاقان چه در ایران و چه خارج از ایران مانند آمریکا. انگلستان. فرانسه. آلمان و کشورهای آفریقایی مانند سواحل آج همت گماشتند ودر مناطق محروم مثل مناطق آفریقایی علاوه بر خانقاه باهمت درویش ومردان به تاسیس وراه اندازی درمانگاه وبیمارستانهای خیریه همت گماشتند و پزشکان که اکثر صوفی می باشند بصورت افتخاری به نوبت برای خدمت به این مناطق اعزام می شوند.




(آرامگاه شاه نعمت الله ولی)


(دکتر جواد نوربخش)

در باب تصوف ؛ قسمت سوم:

اصل واصول سلسله (فرقه) نعمت اللهی بر اساس اصل وحدت وجود می باشد و دراویش نعمت اللهی به این اصل ایمان داشته و با جان پذیرفته اند ( مثال: یک حباب بروی آب دریا تا شکل حبابی خود را حفظ کند حباب خوانده می‌شود و وقتی شکل حباب ازبین برود وبه دریا بپیوندد دیگر حباب نیست و دریاست ) یعنی انسان تا منم های شخصی داشته باشد وتک روی کند یک فرد و تنهاست اما زمانی که با تلاش وکوشش خود، نور خدا را در وجود خود زنده کند دیگر به وحدت رسیده وخدا گونه شده است. 

چون به هوش آمدم یکی دیدم / مابقی را خطوط و نقوش / نا گهان در سوامع ملکوت / گفت این حدیثم سروش به گوش/ که یکی هست و هیچ نیست جز او / وحده هو لااله الا هو



* اساس پيدايش مکتب وحدت وجود از تفکر انسان‌ها درباره شناخت حق و حقيقت سرچشمه مي‌گيرد و اعتقاد به وحدت وجود را در فرهنگ ايران باستان به ويژه حکمت خسرواني مي‌توان دريافت.

  گويي  انسان‌هاي خردمندي که به دنبال حقيقت مي‌گشتند، پس از سالها تفکر نتيجه گرفتند: حق وجود مطلقي است که به نورش هستي برپاست و اگر نور آن هست مطلق نباشد، همه هيچ‌اند. ناظر به اين حقيقت آيه‌ي مبارکه قرآن مجيد (35/24) است که مي‌فرمايد: " الله نور السّموات و الارض " ( خدا نور آسمان‌ها و زمين است) که نشان مي‌دهد دين مبين اسلام هم به اين مطلب عنايت ويژه‌اي دارد.

          در اين زمينه از حکمت خسرواني يا انديشه‌هاي عارفانه ايراني تنها سند معتبري که در دست داريم در ارتباط با افکار زرتشت است که بر دو اصل وحدت وجود و خدمت به خلق استوار بوده است. زرتشت مي‌فرمايد: چون نيک انديشيدم و در کنه انديشه‌ي خود به ژرفا پرداختم در همه جا جز تو ( اهورامزدا ) چيزي نديدم يا نيافتم. ( حکمت خسرواني ـ هاشم رضي، ص 224)

          جاي ديگري زرتشت مي‌گويد: اي خداوند خرد، آرزو دارم که با کردار نيک و خدمت بشر و در پرتو راستي و منش نيک و دستگيري از درماندگان و بي‌نوايان به تو پيوندم. (مزديسنا و حکومت ـ آشتياني، ص232)

          اين گونه تفکر خردمندانه وحدت وجود را، بايد عرفاني عاقلانه نام برد که بسياري از حکما و عرفا نيز بدان اعتقاد داشته و دارند ولي بي‌شمار جست‌وجوگران و محققان خردمندي که پس از گذشت زمان به اين نتيجه رسيده‌اند که پايان تفکر آنها جز به حيرت نمي‌انجامد و سرانجام تسليم واقعيت شده و گفته‌اند:

تا بدانجا رسيد دانش من ......................... که بدانم همي که نادانم

          افراد معدودي نيز از توجه و ارادت شديد به وجود مطلق، عشق مي‌ورزيدند که اساس عرفان عاشقانه شد و معتقدان اين عرفان را صوفيه ناميدند. اينان وحدت وجود را شهود مي‌کردند و بر هرچه مي‌نگريستند، حق را مي‌ديدند. البته به اعتقاد جمعي از ايشان اين عشق آمدني بود نه آموختني و مي‌گفتند:

اي بي‌خبر از سوختن و سوختني ......................... عشق آمدني بود نه آموختني

          گروهي از پيروان و دلبستگان اين مکتب عاشقانه، اوراق دفتر دانايي را شسته و فتوي داده‌اند که:

بشوي اوراق اگر همدرس مايي ......................... که علم عشق در دفتر نباشد

          آنان عبادات و مجاهدات و رياضات صادقانه را براي تصفيه و سلامت روان خود مي‌دانستند و معتقد بودند که حق را بدان نيازي نيست، لاجرم به مظاهر او يعني موجودات اظهار محبت و عشق مي‌کردند و مي‌گفتند: در عشق خود به موجودات که انوار وجود حق‌اند، بايد خدمت و شفقت به آنها را برگزيد، تا بدين وسيله اظهار عشق خود را به وحدانيت مطلق نشان داد.

          اين عشق به وجود مطلق (حق) و خدمت به خلق خدا، از طريق جوانمردي در زير لواي مذهب اسلام، موجوديت خود را به نام تصوف يا عرفان اسلامي ارائه کرده و ادامه داده است.

          سهروردي در بيان پرچم‌داران حکمت خسرواني مي‌نويسد: « خميره‌ي حکمت خسرواني در سلوک به سيار بسطام ( بايزيد بسطامي ) منتقل شد و بعد از او به جوانمرد بيضا ( منصور حلاج ) و پس از آن به سيار آمل ( ابوالعباس قصاب آملي ) و خرقان ( ابوالحسن خرقاني ) رسيد. » ( حکمت خسرواني ـ هاشم رضي، ص 443)

          اين عاشقانِ هست مطلق چنان در عشق حق فاني مي‌شدند که جز او را نمي‌ديدند و ابوالعباس قصاب آملي مي‌گفت: در دنيا جز پروردگار من نيست و همه‌ي موجودات جز وحدت او معدومند. (تمهيدات عين القضاء همداني)

          خرقاني هم گفته است: هر که به اين خانقاه وارد مي‌شود نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد که اين به معناي ِ شفقت و خدمت به خلق بدون توجه به اعتقاد آنان است.

          خلاصه کلام آن که به اين نتيجه مي‌رسيم استاد سخن سعدي اين همه را در بيتي خلاصه کرده است که:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ......................... عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست






در باب تصوف ؛قسمت چهارم:

محل تجمع دراویش خانقاه نامیده می‌شود ، در ایران قبل از انقلاب اسلامی معمولا هر مرکز استان یک خانقاه داشت وشهرستان ها  و توابع اطراف  هم اکثرا هرکدام یک خانقاه به همت دراویش آن منطقه ساخته شده بود که زیر نظر خانقاه مرکز آن استان ، اداره ونظارت میشد وتمام خانقاه های مراکز استان، زیر نظر خانقاه مرکزی که در تهران وجود دارد نظارت و اداره می‌شدند .

توجه! کلیه خانقاه های نعمت‌اللهی وقف دراویش نعمت اللهی بوده ودر تملک شخص خاصی نمی باشد.

ولی متاسفانه بعد از انقلاب اکثر خانقاه ها توسط رژیم مصادره یا تخریب شدند بطوری که در قانون اسلام هرگونه دخل و تصرفی در موقوفات  ممنوع می باشد . ولی علاوه بر اینکه رژیم قانون وقف را نادیده گرفت ، بعد از مصادره یا تخریب خانقاه ها اموال خانقاه ها را به غارت بردند و به اذیت و آزار دراویش اقدام کردند و به همین دلیل اکثر دراویش خانه نشین شدند . حتی در بعضی جاها اموال شخصی آنها را هم غارت کردند و به ناچار عده ای  ناگزیر به مهاجرت به کشورهای دیگر شدند که روشن تر از همه خود مولانا مرحوم دکتر جواد نوربخش که سال 63 _ 64 با خانواده خود بخاطر تهدیدات به کشور انگستان عزیمت کردند وتا آخر سال حیات خود در آن کشور ودر خانقاهی که تاسیس ووقف کرده بودند زندگی کردند وبع تربیت و راهنمایی دراویش ادامه دادند. 

در حال حاضر ،فرزند ارشد ایشان که مراحل درویشی وسیر وسلوک را طی کرده بودند جانشین دنبال رو راه پدر خود شدند.

_هرخانقاه یک شیخ دارد که این فرد در جامعه مثل افراد دیگر برای خود شغلی دلخواه، خواه آزاد باشد  خواه دولتی ، دارند و برای امرار معاش خود و خانواده تلاش می کنند و تحصیلات خود را مثل دیگران تا آنجا که برایشان مقدور بوده ادامه داده اند این شخص ممکن است جوان و یا پیر باشد فقط ملاک انتخاب او از طرف پیر و مرشد تلاش در طریقت و درویشی بوده واینکه توانسته باشد مراحل را طی کرده باشد ودر آزمایشات مرشد از نظرطریقتی موفق بوده باشد. ‌ ازبین مشایخ فردی که از همه اعلم تر بوده را به عنوان شیخ المشايخ انتخاب می کنند که این‌ فرد مشکلات سایر مشایخ را حل کرده و بر انجام وظیفه آنها نظارت دارد .

 من در اینجا نام تعدادی از مشایخ در گذشته را یاد آور میشوم برای زنده نگاه داشتن نام و خاطرشان .جناب سرهنگ امینی شیخ خانقاه شیراز  که چه بعد از مصادره خانقاه و چه قبل از آن توسط رژیم کنونی زندانی و شکنجه شد و در دهه هشتاد در یک دوره خانه نشینی به رحمت خدا رفت. جناب رضامندی شیخ خانقاه کرمان که درسال 97 فوت نمود. جناب نیکطبع در درجه شیخ المشايخ که در دهه هشتاد در آمریکا فوت نمود وجسد او در پایین پای مولانا نوربخش در انگلستان بخاک سپرده شد و بعد از او جناب پرویز ایلخانیپور  که در آن زمان شيخ خانقاه تهران بود به شیخ المشايخ رسید ایشان هم در دهه نود به ملکوت پیوست .

در حال حاضر شیخ خانقاه تهران ، کرج وشهریار  فرزند دوم آقای نوربخش جناب آقا صفا نوربخش می‌باشند . متاسفانه خانقاه کرج مصادره وخانقاه تهران که خانقاه مرکزی هم بود تعطیل شد و اکنون فقط خانقاه شهریار فعال است . 

در هر خانقاه علاوه بر شیخ شخص دیگر هست که در رده پایین تر از شیخ بوده وبه نام پیر دلیل خوانده می شود این فرد باید حداقل 9 تا 14 سال سابقه درویشی داشته باشد که توسط مرشد یا شیخ انتخاب می‌شود و وظیفه او راهنمایی تازه واردها میباشد وهم چنین موقع تشرف یک فرد به درویشی او را راهنمایی کرده ودست طرف را گرفته ودر دست شیخ می گذارد تا ذکر قلبي لازم ( ذکر از اسرار درویشی بوده ویکی از نامهای خداوند است وبخاطر تمرین راز نگهداری هیچ شخص درویشی اجازه فاش کردن ذکر خود را ندارد وتکرار ذکر مانند سوهان، زنگار را از دل درویش پاک کرده تا عکس جمال یار که خداوند باشد یعنی نور او در دل تجلی کند) را به تازه وارد تلقین کند.

در رده پایین تر از پیر دلیل، دوده دار یا مسئول پذیرایی در خانقاه میباشد که خود مقامی فقری است دوده دار باید حداقل 7 سال سابقه درویشی داشته باشد گشاده روی بوده و بخوبی از دراویش پذیرایی کند وهمه را به یک چشم بنگرد وهر ساعت شبانه روز که به او نیاز باشد خود را وقف خانقاه و دراویش کند. بعد از دوده دار اهل خدمت می‌باشند که این افراد مسئول پذیرایی ودادن چای وشیرینی در جلسات یا مراسم و پهن کردن سفره در پذیرایی وپخش غذا وجع کردن سفره وشستن ظروف ونظافت خانقاه میباشد که این افراد هم باید حداقل چند سالی سابقه درویشی داشته باشند اهل خدمت بودن از افتخارات یک درویش است اهل خدمت زیر نظر دوده دار کار می کنند.



در باب تصوف ؛قسمت پنجم:

مراسم تشرف : وقتی که یک تازه وارد و طالب به خانقاه مراجعه می‌کند توسط پیر دلیل راهنمایی می‌شود وگاها کتاب‌هایی در این رابطه به او داده می‌شود تا مطالعه کند ودقیقا با علم واطلاعات کامل وارد فرقه درویشی شود کتاب‌هایی مانند صوفی کیست ؟ ، پیران طریقت آداب خانقاه ، ذکر ، که همه این کتاب‌ها توسط مولانا دکتر جواد نوربخش نگاشته شده است . و بعد از چند جلسه ای که جهت آشنایی به خانقاه آمد ، توسط پیر دلیل ، اورادی به او گفته می‌شود که بعد از نمازهای یومیه تکرار کند مثل تسبیحات حضرت زهرا و...  تازمانی که درویشی در عالم خواب و رویا هم وارد شود سپس فرد باید رویا وخواب های خود را با پیر دلیل در میان بگذارد ، ایشان تشخیص دهد لحظه تشرف فرا رسیده و آمادگی ورود به جمع درویشان را دارد یا خیر . مراحل برای افراد مختلف متفاوت است یکی از همان شب اول متصل می‌شود یکی ممکن است ماه ها طول بکشد و فرد  در این زمان باید به طور جد در جلسات خانقاهی شرکت کند.

وقتی تازه واردی آمادگی تشرف پیدا کرد توسط پیر دلیل دستورات تشرف به او داده می‌شود که عبارتند از 5 غسل و تهیه 5 وصله که این 5 وصلة هر کدام نشانه وسمبل چیزی میباشد.

5غسل تشرف که بترتیب عبارتند از غسل توبه ، غسل جنابت، غسل اسلام یا تسلیم ،چهارم غسل تشرف یا فقر و غسل زیارت .                

وپنج وصله برای تشرف به فقر که عبارتند از 1- جوز ( داروی گیاهی شبیه گردو) که به نشانه سپردن سر درراه هدف وانجام دستورات طریقتی مرشد. 2_ انگشتر به نشانه حلقه ارادت به پیرو مرشد 3 - چند متر از یک تا 3 متر چلوار به نشانه کفن ومرگ ارادی ومرگ گناهان و وابستگی ها و زنده شدن باعشق وهدف 4_نبات به عنوان شیرینی تشرف به درویشی 5_سکه می‌تواند سکه نقره یا یک سکه ریالی معمولی باشد وبه نشانه این است که ما و ثروت خود را به پیر و مرشد خود می‌سپاریم.

بعد از اینکه 5 غسل انجام شد وپنج وصله تهیه شد پیر دلیل دست سالک ( همان تازه ورد) را میگیرد به اتاق تشرف ( اتاقی که در خانقاه وجود دارد وبه نام اتاق شیخ یا اتاق تشرف نامیده می‌شود) میبرد و در دست شیخ می‌گذارد وخود خارج می‌شود . فرد سالک ابتدا باید با شیخ خود عهد هایی ببند مانند هرچیز که در دین اسلام حلال بوده حلال و هر چه حرام میباشد حرام بداند و قوانین ودستورات شریعت اسلام مثل نماز و روزه را رعایت کند، به عقاید و ادیان دیگر احترام بگذارد. عقاید خود را به دیگران تحمیل نکند حتی المقدور در هفته در صورت امکان در جلسات خانقاه شرکت کند و از این قبیل دستورات . سپس ذکر ( که از اسما خداوند است به او تلقین می‌شود وجزهٔ اسرار شخص بوده وتا آخر عمر نباید فاش کند) فا‌ش نکردن ذکر خود ، تمرینی برای راز نگهداری است واین ذکر که ذکر خفی نامیده می‌شود بدون حرکت زبان ودهان با ورود و خروج نفس تکرار می‌شود ومانند سوهان دل درویش را پرداخت ومنجلی کرده تا صدای حق را ازدرون خود بشنود و بر درویش تکرار آن مانند نماز واجب است . 

بابا طاهر در این رابطه میفرماید:        

خوشا آنان که الله یارشون بی / به حمد و قل هوالله کارشون بی / خوشا آنان که دائما در نمازند / بهشت جاودان بازارشون بی         

سعدی علیه الرحمه می‌فرماید: 

هر نفس که فر می رود ممد حیات است وچون باز می آید مفرع ذات      

همانطور که اذکار با فرو رفتن نفس (بخشی از آن )و با بازگشتن نفس (بخش دیگر )تکرار می‌شود.



























هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر